ایمان، تسلیم آگاهانه
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ نوزدهم، بیست و هفتم رمضان 1436) به تبیین موضوع « تسلیم آگاهانه» میپردازیم.
دانستیم عبادات، علل إعدادی و کمکی در جهت ظهور روح مفطور الهی در ناسوت هستند. با این نظر، عبادت میتواند همۀ حیات ناسوتی انسان و تمام حرکات و سکنات او را در بر گیرد. ثمرۀ نهاییاش نیز قرب حقّ است؛ یعنی ادراک فقر خود و ظهور حق بودن. اما اینکه چگونه عملی، عنوان عبادت میگیرد، به انتخاب و آگاهی ما بستگی دارد.
روح الهی که در نهاد تمام انسانها دمیده شده، کامل است و نقص ندارد. با این حال، خیلیها به قرب نمیرسند؛ چرا؟ چون اغلب قدرت تشخیص در استفادۀ صحیح از ابزار قرب یعنی عبادت را ندارند.
در عالم ماده هم همین است. مثلاً وقتی گرسنه میشویم، به طور طبیعی به سمت غذایی میرویم که نیاز بدنمان را برطرف کند؛ چون میدانیم خداوند چه نعمتها و تمهیداتی برایمان گذاشته و چگونه باید از آنها استفاده کنیم. هیچ کس غذا را به جای خوردن، به دست و پای خود نمیمالد؛ یا برای رفع تشنگی، غذا نمیخورد. مگر کودکی که هنوز عقل مادیاش به کار نیفتاده یا فردی که عقلش را از دست داده است. از سوی دیگر، شرط بهرهمندی از مواهب الهی، مزاج سالم است. مثلاً کسی که مزاج صفرا بر او غالب شده، دلش ترشی میخواهد؛ اما ممکن است ترشی، مشکلات دیگری برای سلامت او به وجود آورد.
در عالم معنا نیز مزاج ما، معرفت و آگاهی است. ما نمیتوانیم ناآگاهانه از نماز و روزه و سایر ابزار معنوی که عوامل رشد وجود ما هستند، بهره ببریم؛ وگرنه همان میشود که قرآن میفرماید: "أَكْثَرُهُمْ لایؤْمِنُونَ"، "أَكْثَرُهُمْ لایعْقِلُونَ" و "أَكْثَرُهُمْ لایعْلَمُونَ"[1]. یعنی نماز میخوانیم، روزه میگیریم و عبادت میکنیم؛ اما نحوۀ ارتباط با آنها برای ظهور روح و اسماء الهی را نمیدانیم.
"فَلْیَسْتَجیبُوا لی" یعنی از ابزار عبادت، آگاهانه استفاده کن؛ وگرنه "یرْشُدُونَ" را نتیجه نمیدهد؛ بلکه اگر نماز است، "وَیل" میشود[2] و اگر قرآن است، "لایَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً"[3]. یعنی همین حقایق نورانی، آثار ظلمانی میدهند.
از قضا سرکنگبین، صفرا فزود
روغن بادام، خشکی میفزود
ما اگر نتوانیم امروز قلبمان را پیدا کنیم و مزاج آن را از تعلقات و نگاههای غلط و برداشتهای موروثی و نادرست، تسویه نماییم و به فضایل و ادراکات آگاهانۀ اسماء الهی برسانیم، کمالات بالفعل روحمان ظهور پیدا نمیکند. درنتیجه اعتقاد داریم؛ اما نمیتوانیم مصادیق عملی اعتقاداتمان را پیدا کنیم و در عمل، کاری به باورهایمان نداریم. عمل میکنیم، اما ناآگاهانه؛ و لذا تا آخر عمر باید دنبال تبعات کارهایمان باشیم و آثار سوئش را جبران کنیم.
حال چگونه مزاجمان را سالم کنیم؟ احساس وابستگی و تعلق به خدایی که نزدیک است -"إِنِّی قَریبٌ"- آرامآرام مزاج درونی انسان را سالم میکند.
سرّ اینکه همۀ ما عابدیم اما قرب نداریم، مزاج ناسالم است؛ اینکه نمیدانیم کی، چگونه و چقدر عبادت داشته باشیم و البته دانستیم منظور از عبادت، فقط اعمال شرعی نیست. شناخت مبهم، مانع از بهرهبرداری کامل میشود. مثلاً فکر میکنیم مدرک، مال، مقام، فرزند یا... کمالطلبی روحمان را ارضا میکند؛ لذا همه چیز را به پایش میریزیم و حس میکنیم بدون آن نمیتوانیم زنده بمانیم. همین احساس نشان میدهد که مزاج روحمان خراب است و اگر دنبال درمانش نرویم، عمر میگذرد و جز یک روح ایزوله و معلول، چیزی برایمان نمیماند.
البته کار، سخت است؛ اما همۀ سختی کار، تا رسیدن به قلب است. باید با معرفت و آگاهی -از نوع علم حضوری و تزکیه، نه دانایی و تعلیم- مزاج قلب را سالم کنیم. آن وقت، ولایت در وجودمان فعال میشود و به هر طریقی مراقب است تا نگذارد از فطرتمان جدا شویم. اما متأسفانه بیشتر مردم، ولایت ندارند، چون قلب ندارند؛ فلب ندارند، چون در ماده ماندهاند و در ماده ماندهاند، چون به کمّیت، اصالت و اهمیت دادهاند.
پس هر چیزی که قلب را پاک کند و هر ابزاری که آن را به سمت ولایت ببرد، عبادت است. حتی اگر سلامی از ته دل، به کسی باشد که از او کینه داشتهایم؛ یا ابراز محبت و نگاه محبتآمیز یا صبر و عزت نفس در مشکلات.
اما متأسفانه ما از این ابزار، استفاده نمیکنیم. کافی است مشکلی برایمان پیش آید؛ حاضریم به هر ذلتی تن دهیم تا مشکلمان حل شود. زمین و زمان میفهمند چه شده است؛ آن قدر که به همه میگوییم و توقع داریم همه هم کمکمان کنند! پس کو آثار قرب در ما؟! چرا این قدر کوچکیم؟! اگر دینشناس بودیم، جز در مقابل خدا اظهار عجز نمیکردیم. البته خدا هم کارمان را به دست مظاهرش حل میکند؛ اما این دیگر ذلت نفس ندارد. اگر سببساز را ببینیم، سببها هم برایمان کار میکنند؛ اما اگر سبب را ببینیم، ذلیل شدهایم. و این، نشانۀ مزاج ناسالم است.
این گونه افراد در دید ملائکه و اولیاءالله، جایی ندارند و خدا هم آنان را به همان دنیا و دنیاداران وامیگذارد تا کارش را درست کنند. حق، آن است که اولاً این قدر درددل نداشته باشیم؛ چون اغلب مشکلات ما اصلاً درد نیست و اقتضای دنیاست. ثانیاً اگر هم درددل داشتیم، این قدر آن را برای دیگران بازگو نکنیم. بدانیم حق با ماست، با تمام اسمائش متناسب با تمام مشکلات ما؛ پس درد خود را نزد او ببریم، که با او حتی اگر به شکایت هم سخن بگوییم، چون میداند جاهلیم، درمیگذرد. پیش خدا، هیچ کس کوچک نمیشود، چون او خیلی بزرگ است؛ اما خلق پیش خلق، کوچک میشود.
تا اینجا حقیقت قرب و راه رسیدن به آن را که عبادت است، شناختیم. با توجه به آیۀ 186 سورۀ بقره که مبنای بحثمان بوده، قدم بعدی برای قرب، "وَ لْیُؤْمِنُوا بی" است. ایمان، امری قلبی و از سنخ معرفت و آگاهی است؛ نه علم حصولی که جایش ذهن است. چون ذهن، اختیاری نیست و آنچه به ذهن سپرده شود، امکان فراموشی دارد؛ اما آنچه در دل برود، دیگر فراموشی ندارد. ایمان هم تصدیق و پذیرش دل است؛ که اگر دل پذیرفت و تصدیق کرد، در عمل هم ظهور پیدا میکند. ولی ایمان ما، با شک و شرک و اعتقاد بی عمل، جمع میشود؛ چون شرط معرفت را نداریم.
از کجا بفهمیم؟ آنجا که در میدان امتحان، اعتقاد ما با خواستۀ مادیمان تضاد پیدا کرد و دیدیم قلبمان به اعتقادمان تمایل ندارد و آن را انکار میکند، بدانیم ایمانمان ضعیف است و قلبمان بیمار؛ که اگر درمانش نکنیم، به روحیۀ سرکشی و عناد میکشد و کمکم کاری را که میدانیم غلط است، انجام دهیم. چون حق را فهمیدهایم و قبول کردهایم؛ اما در میدان عمل، قلبمان نمیپذیرد و طغیان میکند و البته میدانیم که درست نیست. مثل کسی که آزمون علمی داده و قبول شده، اما در مصاحبه رد میشود؛ انگار در آزمون هم تقلّب کرده بوده است!
همچنین اگر حقّی را فهمیدیم و پذیرفتیم، اما در عمل گفتیم «سخت است، نمیتوانم؛ اگر بکنم، چه خواهد شد و...»، معلوم میشود ایمانمان ضعیف است. مؤمن حقیقی، آفتِ "نمیتوانم" ندارد و اصلاً در مقابل حق، چرتکۀ نتیجه و سود و زیان شخصی نمیزند. البته این، ایمانی است که مسبوق به معرفت باشد و پیشینۀ "فَلْیَسْتَجیبُوا لی" را داشته باشد.
درنهایت، ایمان، شناخت و تصدیق، تمایل آگاهانه، سرسپردگی و تسلیم در برابر حقّ است. با این ایمان، هرچه از انسان سر زند، ثمرۀ انسانی میدهد و تعین او را انسانی میکند تا همین جا به لقاء خدا برسد. حداقل این ایمان، حداکثر برکت را دارد و اگرچه این مؤمن در دنیا و برزخ برای پاک شدن، فشار بکشد، درنهایت اهل نجات است.
آنان که در مراحل آغازین ایمان هستند، هنوز اسیر نفساند و توان مقابلۀ کامل با هوای نفس را ندارند. پس برای تقویت ایمان، باید در پی معرفت بروند، نه کمّیت عبادت؛ و مراقب باشند که اگر به گناه افتادند، سریعاً با ندامت، دنبال جبران بروند و رنگ آن را از دل بزدایند تا ایمانشان کمرنگ نشود. بدانند هر بار که خلاف آنچه میخواهند، قلبشان به حرف حق تن دهد، خدا ایمانشان را زیادتر میکند تا مقاومتشان برای مراتب بالاتر، بیشتر شود.
البته اینجا تازه اول راه است. آنکه به ایمان رسید، اگرچه ولایت، عهدهدار عروج جانش میشود، حفظ ایمان به عهدۀ خودش است و باید مراقب باشد نلغزد؛ چون انسان، طرفهمعجونی است که ممکن است پس از دلبستگیهای دنیا، دلبستگیهای ثقیل معنوی پیدا کند و لذا حتی پس از رسیدن به کمالات و مقامات معنوی، یکباره زمین بخورد!
[1]- سوره بقره، آیه 100 ؛ سوره مائده، آیه 103 ؛ سوره نحل، آیه 75.
[2]- اشاره به آیه 4، سوره ماعون : "فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ"؛ پس وای بر نمازگزاران!
[3]- سوره إسراء، آیه 82 : ظالمان را جز زیان نمیافزاید.
نظرات کاربران